The Kiss, by Gustav Klimt
[این نوشته متعلق به یک یا دو سال پیش است].
صبحِ زودِ یکی از روزهای مهر ماه است، اوایل مهر ماه که آب و هوایش (در این جئوگرافیا که من هستم) همچنان زیرمجموعهی تابستان است. تهماندههای تابستانی خشک. با این حال صبح خنکیست. صبحی به غایت زیبا، چرا که من به دیدار معشوقهی خود میروم. کوچهی خلوت، آفتابِ ملایم و اریبِ اولِ صبح. من با دوچرخهی عزیزم، هدفونها در گوش، البته صرفاً از روی عادت و نه به قصد لذت. چرا که مدتهاست با هیچ نوعی از موسیقی ارتباط عاطفی خاصی برقرار نکردهام. با هیچ کتابی، متنی، آدمی، حرفی، صدایی، روزی، شبی. مدتهاست تجربهی سنتیمنتال خاصی نداشتهام، تجربهای که آن را به کلمه تبدیل کنم و با کلمهها سرخوشانه برقصم. و حدس میزنم اینها از عوارض عشق است. دقیقتر بگویم اینها از عوارض ابراز عشق به معشوق است. «
اسمورودینکا»، انتزاعی بود از معشوقی واقعی که به خاطر مقدور نبودن امکان ابراز اون احساسات، تبدیل به نوشته و کلمه میشد.
نامههایی که به اسمورودینکا نوشته میشد، تبلور احساساتی بود که به جای ابرازش به معشوق، یا تبدیلش به بوسه و نوازش و غیره، درونم دَم میکشید یا به عبارت دیگه شراب میشد، میشد کلمه و تخیل. اما حالا که معشوق هست، این انرژی مستقیما از طریق ستایش، بوسه و نوازش به سمت معشوق سرازیر میشه و درنتیجه نه تنها چیزی برای دَم کشیدن یا تبدیل شدن به شراب وجود نداره. بلکه اشتیاقی هم به چیزی جز معشوق نیست. برای فرد عاشق، دوپامینِ مواجههِ با معشوق از هر مخدری شدیدتره، به همین دلیل کتاب و متن و موسیقی و غیره، همه به حاشیهاند. جدای از اینها، شاید هم صرفاً افسردهحال باشم.دور نشوم، داشتم میگفتم که صبح زود است، در خلوتِ ک همه رو برق، ما رو گاز ادیسون...
ادامه مطلبما را در سایت همه رو برق، ما رو گاز ادیسون دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : eheterism8 بازدید : 46 تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1402 ساعت: 10:54